.
همین طور پیش برود فکر می کنم که من بایست هزینه صاف شدنِ باسنِ برخی را روی صندلی فروشگاه ها هم بپردازم، که انگار من رئیس انجمنِ هزینه پردازانِ ایران هم هستم، دوستِ کودکِ کوچکِ به ظاهر متمدنم، در اخلاقیات فضیلتی وجود ندارد همان گونه که در هنر و عشق و زیبائی، که سره نیستند، اصالت ندارند، اوریجینالیتی در آنچه که بتواند هنر باشد؛ فنّ است و به تبعِ آن تجارت، یعنی من کالائی که بتواند کارکرد یا کاربردی را داشته باشد یا نداشته باشد به واسطه ذوق و قریحه ام تحتِ قواعدِ پیچیدهِ ریاضی، فیزیکی و طبیعی بفروشم به دیگری یا دیگران، لذا مادامی که شما در مسیرِ فروش قرار نگیری نمی توانی آنچه که داری را به پول و غایتا آرامش، تبدیل کنی؛ امنیتِ غذائی، مکانی، پوشاکی، روانی و جسمی، هنر اصالتاً وجود ندارد و بالتبع هنرمند، پس آنچه به عنوان هنر خلق و سپس ارائه می شود قابلِ فروختن نیست، در نتیجه از مسیرِ هنر و هنرمندی نمی توان به پول رسید، شبهِهِ بزرگ؛ دخالتِ ایدیِ سرمایه داری در میانجی گری است که او یا عده ای تصمیم می گیرند آنچه تو و هم اندیشانت نامِ هنر بر آن نهاده اید را به کالائی تبدیل کنند قابلِ فروش تا تو و آنها به این واسطه به شهرت و پول برسید برای ادامه پیدا کردنِ نمایشِ تحمیق در کاربستِ سرمایه داری که ساختِ توهمی بزرگ است برای تو و تمامِ کودک هاء کوچکِ متوهمِ مثلا هنرمندِ دیگر که آه شاید من گوهی هستم، نه عزیزم تو هیچ وقت هیچ گوهی نبودی، نیستی و نخواهی شد
CATEGORIES:
Tags:
Comments are closed