نمی توانم با کسی سخن بگویم، کسی در درون من دیگر وجود ندارد، تنهاء تنها گاهی ساز می زنم و می خوانم، در هواء ابری زیر باران تربچه می کارم، به صداء پرندگان که خلقشان کرده ام در سحرگاه گوش فرا می دهم، می نویسم، چیز هاء خوشمزه ای می خورم و می نوشم، دندان هایم را تمیز می کنم، می روم توالت، دوش می گیرم، و می خوابم، این جاودانگیِ رقت بار بدجور روی اعصابِ من است، نمی توانم خودم ر بکشم، جاودانه را نمی شود کشت، اکنون خالق

این کمترین برای تولیدِ شرابِ قرمزِ بسیار با کیفیت از انگورِ کابرنت و کباب کردن دندهِ گوسفند در آتشِ مستقیمِ چوبِ فندق نه نیازی به ریاضی دارم نه فیزیک، حال چرا بشر تصمیم گرفته از شیمی صرفِ نظر کند و با دخیل کردنِ متر و معیار، فواصل ر بسنجد خود پرسشیست بی پاسخ، کافیست ابزار اندازه گیری ر حذف کنی، چشمانت ر ببندی و باندیشی، نه فاصله ای وجود خواهد داشت، نه متری، نه ریاضی، نه فیزیک، مزه می کنی، می بوئی، می شنوی و می اندیشی، فتح در وجودِ تو اتفاق می افتد، هیچ امری، شیئی، حیئی، بیرون از منیتِ خالق وجود ندارد، اینک خالق