.
نمی توانست دیگر وقایع ر به ذهن بسپارد
گردی ها
و چه میزان خاکستری بودن عصر ها
مغزش برای چنین به ثبت رساندنی کارایی لازم ر نداشت
با پوستی شاخی شده زبر و صدفی
استخوان هائی که صدا می دادند به هر حرکتی
چروکیدگی زوال عقل در آینه کوچک نصب شده در درگاه خانه قدیمیشان به نظر می رسید
و گوشی برای شنیدن اگر وجود می داشت ضربات انگشتان تشییع بر دیواره این تابوت و تلاوت فاتحه از میان خروار ها خاک
می رود تا چشائی هم از دست رود و آخرین رایحه ای که از تو به خاطر داشت
دارد از صبح در می زند با جامه سفید که اتفاقا تکه تکه نیست
.
۲۰۲۴۰۱۱۸۱۸۰۰