در چهل و شش سالگی واژه ها بخش هاء حذف ناشدنیِ ذهن هاء بیمارند نازنین؛ مرتضی، فوتبال، زامیاد، بهار، تابان، صفر دو شش یک سه، کارگر، چهار، ده، عباسپور، تقاطع، کاکتوس، آلوچه، سیر، نعناع و گشنیز، می گویند بیست دقیقه مانده به ظهرِ بیست و دومِ تیر ماهِ پنجاه و هفت، چهارشنبه در حالتی که بندِ ناف دورِ گردنم پیچیده بود، کبود به دنیا آمدم با تنفسِ مقعدی، توسطِ پرنده ای خانگی و باز می گویند بخش هائی از مغزم در اثرِ آن کمبودِ اکسیژن آسیب دیده است از مادر و پدری سالخورده که هدفی نداشتند جز سکس از آن هماغوشی با برادر هائی ایدئولوگ و ایدآلیست که آیندهِ کشورشان را ترجیح دادند به آیندهِ برادرِ بی پناهِ تازه به دنیا آمده شان، نازنین، نازنین، نازنین، چقدر می توانم غمگین باشم در کوچه هائی که دیگر حتی، صداء خَشدار و گرفتهِ تو نمی خواند سطری درست مقابلِ پیاده روئی که ختم می شد به نیمکت هائی سنگی