با وجودی که می دونم آینده، حال و گذشته توهمی بیش نیست و وجود از اساس نمی تونه وجود داشته باشه، چیزی در درونِ من، جائی زیرِ قلبم احساسِ نگرانی رو در مغزم ایجاد می کنه یا بلعکس، می دونم که جهان و محتویاتش به بهاء ارزنی نارزد اما کاش می شد به طریقی این جاودانگی این حیئیءتِ امری رو بدرود گفت