شیر سنگی ماده من، تاب آوریِ آن همه مرارت نمی تواند آسان باشد، هوا زدگی، بوران و برف، فرو سرخ ها فرا بنفش، سال ها پیش نخستین بر آمدنِ خورشید در غروبِ یک ماه، خواستم این ها ر برایت بگویم و جذابیت هاء یک زنِ آرکائیک در لباس؛ مثلثی که روی قاعده اش قرار گرفته است و من اینجا در عدمِ تعادلی موروثی هنوز که هنوز است ظهر هاء چهارشنبه را به یاد می آورم در میانهِ خیابانی که می توانست برسد به تو با یک سلام و یک خدا نگه دار که بدهکاریم به هم با بوسه هائی بسیار – بی هیچ تاءِ اضافهءی، اسفینکس؛ تنها شیر سنگی ماده من